
سه خطای رایج والدین که تهدیدی برای سلامت روان کودک است
دنیل اس لوبل Daniel S.Lobel
بیاموزید که چگونه رشد شخصیتی سالم کودکانتان را حمایت کنید
اینکه یک فرد حین دوره زندگی دچار اختلال شخصیت گردد به وسیله فاکتورهای بسیاری، از جمله ژنتیک و بیولوژی تعیین میگردد. این احتمال که بعدها در زندگی نشانههای اختلال شخصیت در یک کودک بروز کند را محیط خانه و والدگری میتواند افزایش یا کاهش دهد. در زیر به سه خطای رایج والدگری میپردازیم که شانس بروز نشانههای اختلال شخصیت در کودک را افزایش میدهد. همه این خطاها از تلاش اشتباه پدر و مادر در کمک به فرزند خویش سرچشمه میگیرد.
- عدم پذیرش مسئولیت کودک برای رفتارها و انتخابهایش
بسیاری از پدر و مادرها به خاطر همدلی با کودک خویش، آنها را مسئول اشتباههایی که میکنند در نظر نمیگیرند. برای نمونه کودکی از پدر و مادر خود درخواست گوشی همراهی نو میکند. هنگامی که به او گفته میشود که نیازی به گوشی تازه ندارد، چرا که گوشی فعلی او خوب کار میکند، او گوشیاش را در توالت میاندازد و میشکند. آنوقت به او یک گوشی تازه میدهید.
قوانین مدرسه برای دانشآموزانی با عملکرد ضعیف که معلمشان را مقصر میدانند بسیار آشناست. گفتگوی زیر یک نمونه است:
پدر: برایان، از طرف مدرسه شنیدم که در ریاضی مردود شدی. موضوع چیست؟
برایان: معلم ریاضی یک عوضی به تمام معناست و از من متنفر است.
پدر: چکار کردی که او را ناراحت نموده؟
برایان: او از همه پسرها متنفر است و دخترها را بیشتر دوست دارد.
پدر: باید درباره مشکلاتی که در ریاضی داری با او صحبت کنی.
برایان: او عوضی است و مرا دست خواهد انداخت.
پدر: بسیار خوب با مدیرتان صحبت میکنم تا تو را در کلاس دیگری قرار دهد.
پس از گفتگو با مدیر، پدر دریافت که برایان در طول ترم تکالیفش را انجام نداده و دلیل مردود شدنش نیز همین بوده است. اگر پدر در هر صورت تلاش میکرد که کلاس پسرش را تغییر دهد، انتخابش حمایت برایان بود نه اینکه او را مسئول انجام ندادن تکالیف، مردود شدن و مقصر قلمداد نمودن معلم بداند. این الگوی تقصیرکار دانستن دیگران به جای پذیرش مسئولیت مشخصه اختلال شخصیت مرزی یا خودشیفته است، و پدر به برایان آموزش میدهد که این فرم از مکانیسم مقابله را بیاموزد.
رویکرد سالمتر برای پدر این میشد که برایان را مسئول رفتارها و انتخابهایش در نظر بگیرد؛ در این نمونه، انتخاب او مبنی بر انجام ندادن تکالیفش.
این گفتگو میتوانست این گونه باشد:
برایان: کلاس ریاضی مرا تغییر دادی؟
پدر: پسرم چرا پیش از ملاقات با مدیر چیزی به من درباره انجام ندادن تکالیفت نگفتی؟
برایان: حالا مرا مقصر میدانی؟
پدر: من فقط دارم تلاش میکنم بفهمم چرا انتخاب کردی که تکالیفت را انجام ندهی؟
برایان: به تو گفتم که معلم ریاضی از من متنفر است.
پدر: چرا این دلیلی برای انجام ندادن تکالیف توست؟
برایان: کلاسم را عوض کردی؟
پدر: نه. من و تو قرار است که با معلم و مدیر ملاقات کنیم و ببینیم بهترین گام بعدی چیست؟
آشکار است که برایان از جلسه گذاشتن با پدر، معلم و مدیر لذت نخواهد برد، اما میآموزد که چگونه مسئولیت انتخابها و رفتارهایش را بپذیرد و سرانجام چارهای کارساز بیابد. او این موقعیت را خواهد داشت تا این کار را در محیطی حمایتی ( مدرسه ) در کنار پدرش انجام دهد. در نتیجه این درس برای همیشه با او خواهد ماند.
- تشویق به اجتناب
برخی از والدین برای حفاظت از کودکانشان از موقعیتهای ناراحتکننده و دردناک اجتناب کردن را به آنها میآموزند. این کار شکلی از به راه انداختن تشکیلاتی است تا فرزندانشان از موقعیت ناراحتکننده دوری کنند. شکل معمول آن والدین فرزندانی هستند که از استفاده از سرویس حمل و نقل عمومی برای رفتن به مدرسه و بازگشتن به خانه اظهار ناراحتی میکنند. شاید به این دلیل باشد که از راننده اتوبوس، بچههای دیگر یا خود اتوبوس خوششان نمیآید. اگر پدر و مادر با خودروی خود آنها را برسانند این پیام را به آنها انتقال میدهند که از پس دست و پنجه نرم کردن با موقعیتهای ناخوشایندی که همسالانشان درگیر آن هستند ناتوانند. آنها میبینند در شرایطی که متفاوت از خواست یا عادت سابقشان است، عملکردی خشک و انعطاف ناپذیر دارند.. افرادی با مشخصات وسواسی-تکانشی این انعطاف ناپذیری را نشان میدهند.
رویکرد سالمتر این است که کودک را به تغییر موقعیت یا چشمانداز خود تشویق کرد. مثالی برای تغییر موقعیت این میشود که کودک در صندلی دیگری بنشیند یا با اتوبوسی برود که زودتر حرکت میکند. اگر امکان این کار نبود، آنگاه او میتواند چشمانداز خود را تغییر دهد و به جای اینکه اتوبوس را جایی برای معاشرت با دیگران ببیند، از موقعیت استفاده کند و تکالیف خود را انجام دهد یا حتی بخوابد.
- تقویت حس قربانی بودن
بسیاری از والدین به منظور دلسوزی و همدلی با فرزندان خود، هرگاه آسیبی به او میرسد حس قربانی بودن را در او تقویت میکنند. ارزشگذاری بیش از اندازه به آسیبی که کودک دیده است، عموماً به منظور حمایت از اوست.
نمونههای متداولش نیز تلاش والدین برای تسکین تجارب شکست یا ناامیدی کودک است. هنگامی که جین نتوانست وارد تیم فوتبال شود مادرش به او گفت: “فکر میکنم آنها دخترهای دیگر را بیشتر دوست دارند. آنها نمیدانند تو چقدر خوبی.” این تشویق حسی را در جین برمیانگیزد که انگار به او ظلم شده یا مورد تبعیض قرار گرفته به جای اینکه این احتمال را بپذیرد که عملکرد او در مسابقات مقدماتی به خوبی دختران دیگر نبوده است.
افزایش حس قربانی بودن حس بیچارگی و آسیبدیدگی با خود به همراه خواهد آورد. این حس میتواند به رشد عزت نفس ضرر برساند، ضمن اینکه به آنها یاد میدهد که از هر چیزی و هر کسی بترسند. این الگوی فکری/احساسی اغلب در افرادی با ویژگیهای اختلال شخصیت مرزی یا پارانوئید دیده میشود.
همه این اشتباههای والدگری که در این مقاله دربارهاش بحث شد از افرادی سر میزند که کودکانشان را دوست دارند و به گونهای عمل میکنند که باور دارند به نفع آنها خواهد بود. به هر حال فرزندان میآموزند که چگونه زندگی کنند. بگذارید به آنها یاد بدهیم که “درست” زندگی کنند.

مترجم ثریا مرعشی
لینک مقاله