
تجربه نزدیک به مرگ قابل توجه دیوید دیچفیلد
دکتر استیو تایلور
Steve Taylor
دگرگونی بر روی لبه مرگ
در سال ۲۰۰۶ مردی به نام دیوید دیچفیلد David Ditchfield دوستی را در ایستگاه قطار کمبریج در انگلستان مشایعت کرد. او پایش را روی لبه قطار گذاشت تا به دوستش در حمل چمدانها کمک کند و برای خداحافظی او را در آغوش بگیرد. اما همانطور که به عقب گام برداشت کت بلندش بین دو در قطار گیر کرد که در حال بسته شدن بودند. در حالی که نتوانست کتش را در آورد دریافت که گیر کرده و قطار نیز در حال حرکت بود. او مانند عروسکی پارچهای در امتداد ریل قطار کشیده میشد و قطار هم در حال شتاب گرفتن بود. سپس در شکاف قطار و سکو کشیده میشد در حالی که قطار با شتاب از بالای سرش رد میشد. به رغم خطری که او را تهدید میکرد دیوید به طرز عجیبی آرام بود. برای بالا بردن شانس زنده ماندنش تا آنجا که میتوانست خودش را به سمت دیواره هل داد. آخرین واگن به سرعت از کنارش رد شد و او از نجات یافتن شادمان بود گرچه اکنون درد شدیدی را حس میکرد.
او متوجه شد که آستین چپ کتش پاره شده و دستش از آرنج به پایین به شدت مجروح شده است. او میگوید: همه چیز به نرمی یک رویا پیش میرفت، احساسی که داشتم کاملا اثیری بود، یک جور آرامش مطلق. تیم امداد دیوید را در حالی که خون زیادی از دست داده بود به بیمارستان رساندند. مدت کوتاهی پس از رسیدن به بیمارستان هوشیاری معمولش را از دست داد و خودش را در محیطی کاملا متفاوت یافت. غرق در تاریکی نرم و گرمی بود با رنگها و نورهای شفاف که احاطهاش کرده بودند. دیگر دردی در میان نبود و حسی همراه آرامش و آسودگی داشت.
او در مصاحبهاش با من درباره این تجربه چنین توصیفی داشت: “رنگها و گویهای درخشانی را میتوانستم ببینم که در زندگی عادیام هرگز ندیده بودم. تماشای این رنگها به راستی آرامشبخش و شفادهنده بود. در محیط زیبایی بودم که این حس را به من القا میکرد که اهمیت دارم و حمایت میشوم. فکر میکردم مردن باید این گونه باشد و بعد شگفت زده شدم که آیا مردم یا نه. حس عشق لحظه به لحظه نیرومندتر میشد و همانطور که به پاهایم نگاه میکردم تونل بزرگی از نور را دیدم که به سوی آن کشیده میشدم. حس کردم و هنوز هم بر این باورم که آن نور سفید منبع همه آفرینش بود. حتی در خواب هم نمیدیدم که چیزی به این زیبایی ببینم. آن چیزی نبود جز عشق خالص و بدون شرط. هر مولکول بدنم از عشق و نور میدرخشید. چنین حسی خارقالعادهترین حس ممکن است.
بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن میکردم. گویی حقیقت را واقعیتر از پیش تجربه میکردم و دنیای قدیمیام وهمی بیش نبود. در آن لحظه به این قطعیت رسیدم که مردهام اما هیچ ترس و حسرتی نداشتم…سرم را به عقب بردم و از ته دل خندیدم چرا که به راستی شادمان بودم. اما ناگهان به بیمارستان و آن همه صداهای سراسیمه و عصبانی رسیدم. گویی کسی مرا با عجله به صحنه تئاتر برگرانده بود.”
تلاشی برای توصیف تجربه نزدیک به مرگ NDE
تجربه دیوید نمونهای قابل توجه از آن چیزیست که تجربه نزدیک به مرگ میخوانیم. NDE هنگامی رخ میدهد که پیش از احیای شخص، مغز و جسم او برای مدتی خاموش میشود ( برای نمونه در ایست قلبی). در نمونههای فراوانی افراد گزارش میکنند- به رغم اینکه هیچ فعالیت مغزی در آنها دیده نمیشود- هوشیارند و دستخوش مجموعهای از تجربیات میشوند که معمولاً مشابه گفتههای دیوید است. چنین تجربههایی به گونه غریبی مشابه هستند. برای نمونه پژوهشها حاکی از آن است که حدود یک سوم بیمارانی که دچار ایست قلبی شدند پس از عملیات احیا تجربهای مشابه دیوید را از سر میگذارندند.
همانطور که در کتابم “دانش معنوی” ذکر کردهام NDE موضوعی جنجالبرانگیز است چرا که هیچ توضیح فیزیولوژیکی و نورولوژیکی ندارد. بسیاری پیشنهاد کردهاند که کمبود اکسیژن در مغز، فعالیت مغزی ناشناخته یا ترشح مواد شیمیایی روانگردان مانند کتامین به وجود آورنده چنین حالاتیست. از این دیدگاه NDE چیزی بیش از تولید مواد توهمزا توسط مغز نیست و حقیقی بودنش نیز به اندازه خواب و رویاست. اما همه این توضیحها مشکلاتی دارند. کمبود اکسیژن معمولاً منجر به تجربیات توهمی آشفته میشود که همراه گیجی و فراموشی خاطرات هستند. اما افراد در تجربه نزدیک به مرگ چنین چیزی را از سر نمیگذارنند. چرا که تجربه آنها بسیار آرام و یکپارچه است.
پژوهشها نیز شباهت قابل تاملی میان تجربه مواد توهمزا و NDE نشان نمیدهد. از این گذشته هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد مغز اندوختهای نهانی از مواد شیمیایی روانگردان دارد که در آستانه مرگ آن را آزاد مینماید. از سوی دیگر فعالیت مغزی ناشناخته را نیز به سختی میتوان مسبب تجربه نزدیک به مرگ دانست چرا که پس از ایست قلبی رفلکس ساقه مغز به سرعت از دست میرود و تا هنگام احیای قلب نیز باز نمیگردد. چگونه مغز میتواند کارکرد داشته باشد بدون اینکه فعالیتی داشته باشد؟ در هر نمونهای اگر فعالیت مغزی وجود داشت احتمالاً به طرز قابل ملاحظهای کند بود و بعید به نظر میرسد که این سطح از فعالیت مغزی بتواند تجربیاتی بیافریند که تا این اندازه نیرومند و هوشیار باشد.
اثرات بلند مدت NDE
یکی از چیزهایی که درباره NDE بسیار قابل توجه است اثرات درازمدت آن بر زندگی فرد است. اگرچه تجربه نزدیک به مرگ تنها چند ثانیه به طول میانجامد معمولاً اثری دگرگونکننده و نیرومند از خود به جای میگذارد. تجربه دیوید دیچفیلد نمونهای عالی از این دست است. NDE چنان تغییر شگرفی در او پدید آورد که حس میکند زندگی و هویتی کاملاً متفاوت دارد، تقریباً انگار فرد دیگری در همان بدن به زندگی ادامه میدهد.
حتی پس از ۱۴ سال این تغییرات کاهش نیافتهاند. دیوید به من گفت: “حس میکنم به جای زندگی در یک بعد در ابعاد گوناگون زندگی میکنم. بسیار حساس شدهام و انرژی افراد و مکانها را میگیرم که باعث شده زندگیم به شدت جالب شود. اکنون طبیعت را بیشتر میستایم و جهان را جایی زیبا میبینم. عاشق تماشای حیوانات، حشرات و تغییر فصلها هستم. پیش از این تجربه آنچنان غرق در خودم بودم که همه اینها برایم وجود نداشت. آنها صرفاً آنجا بودند. این تجربه روابط مرا نیز دستخوش دگرگونی کرد. اکنون به جای اینکه افراد مرا ناامید کنند درک بیشتری نسبت به آنها دارم. برداشت جامعتری از عملکرد رفتار انسانها دارم. این به من کمک میکند که نسبت به انسانهای پیرامونم حمایتگرتر باشم.”
دیوید آغاز به کشیدن نقاشی کرد به عنوان راهی برای به تصویر کشیدن آنچه دیده بود. ( تصویر یکی از نقاشیهاش در ابتدای مقاله موجود است) او آهنگسازی را نیز آموخت به عنوان راهی دیگر برای انتقال حسهای خارقالعاده صلح و آرامشی که تجربه نموده بود. این تغییرات دراز مدت برای NDE معمول است. تغییری شگرف در ارزشها و چشمانداز نیز محصول تجربه نزدیک به مرگ است که منجر به دگرگونی سبک زندگی میگردد.
اغلب افراد گرایش کمتری نسبت به امور مادی پیدا میکنند و بیشتر به سوی نوعدوستی و مهربانی متمایل میشوند. مانند دیوید آنها اغلب گزارش میدهند که نسبت به زیبایی حساسیت بیشتری پیدا میکنند و هر چیزی را در زندگی بیشتر میستایند. همه این تغییرات ژرف باعث میشود که بعید به نظر برسد NDE توهمی زاییده مغز باشد. چرا که توهم اغلب زود فراموش میشود و برای افراد آشکار است که تجربه هذیان مانند بوده است که از ویژگیهای واقعیت یک هوشیاری معمولی بیبهره است.
اگرچه در تضاد با دیدگاه استاندارد و مادیگرایانه ما از واقعیت است، هیچ گزینهای نداریم به جز اینکه ذهنمان نسبت به پذیرش این مطلب باز باشد که NDE تجربهای واقعیست. در واقع همانطور که در کتاب “دانش معنوی” میگویم تجربه نزدیک به مرگ یکی از بسیار پدیدههاییست که حاکی از آن است که دیدگاه عادی ما محدود است و به ما یادآوری میکند که به قول شکسپیر چیزهای بیشتری در بهشت و روی زمین وجود دارد که دیدگاه جهانی علمی و استاندارد ما خوابش را نیز ندیده است. این تجربه به ما میگوید بینش متفاوتی از دنیا وجود دارد که در آن آگاهی محصول مستقیم مغز نیست بلکه به نوعی جهانی و بنیادیست.

مترجم
ثریا مرعشی