
امکان زندگی پس از مرگ
استیو تیلر Steve Taylor
آیا باور به امکان زندگی پس از مرگ غیرمنطقیست؟
هفته گذشته نتایج پرسشنامهای گسترده در رابطه با گرایشهای مذهبی در بریتانیا منتشر شد. یکی از جالبترین یافتهها این بود که یک چهارم افرادی که خود را در زمره لاادریون میدانند به زندگی پس از مرگ باور داشتند. یافتههای مشابهی نیز وجود دارد که سال گذشته در آمریکا در Austin Institue for the Study of Family and Culture انجام پذیرفت: ۳۲% از لاادریون و آتئیستها (خداناباوران) به زندگی پس از مرگ ( از هر نوعی) معتقد بودند.
این یافتهها ممکن است غافلگیرکننده باشد از آنجایی که چنین باورهایی از نگاه سنتنگرانه منتسب به افراد مذهبیست. به طور معکوس اغلب چنین باوری مسلم فرض میشود که برای آتئیستها مرگ به منزله پایان هویت و آگاهی ماست. اما من شخصا شگفتزده نمیشوم. در حالی که خودم را آتئیست میدانم- هیچ گاه از دین خاصی پیروی نکردهام و تقریبا متقاعد شدهام که ذات فوق طبیعی وجود ندارد که از بالا به جهان نگاهی بیاندازد و نیرویی داشته باشد که در امور انسانها مداخله کند- هنوز هم نسبت به امکان زندگی پس از مرگ ذهنیت بازی دارم.
بسیاری ایده زندگی پس از مرگ را به نوعی خرافات شبه علمی (مانند باور به وجود جن و پری یا جادوگری) میدانند که به لحاظ منطقی جایگزین مسائل علمی شده است. مطمئنا به همان اندازه که باور به آفرینش این جهان آن هم در هفت روز یا وجود ارواح خبیثه که موجب بیماریها میشوند، غیرمنطقیست باور به زندگی پس از مرگ نیز دور از منطق است. اما مهم است که باور به زندگی پس از مرگ را از پیشزمینه مذهبی جدا کنیم.
مفهوم بهشت در مذاهب سنتی به گونهای آشکارا پر از افکار آرزومند و فانتزیست. ممکن است این ایده در قرنهای پیش، هنگامی که زندگی برای اکثر مردم به شدت دشوار و بیرحمانه بود، به عنوان نوعی آرزو برای جبران و دلداری زندگی پر از رنج و خالی از امیدشان در این دنیا شکل گرفت. پذیرش اینکه مفهوم پس از مرگ وهمی بیش نیست به گونهای خودکار اعتبار زندگی پس از مرگ را زیر سوال نمیبرد.
گفتن اینکه به زندگی پس از مرگ باور دارم بیش از اندازه سنگین است- از این گذشته مایل نیستم واژه “باور” را به کار ببرم چون معنای تلویحی آن پذیرش امکان چیزی بدون مدرک و تجربه واقعی آن است. اما مطمئنا فکر نمیکنم که امکان داشته باشد با قطعیت بگویم که زندگی پس از مرگ وجود ندارد. برای این گفتهام سه دلیل خواهم آورد.
پرسش درباره آگاهی
پرسش زندگی پس از مرگ اساسا درباره آگاهی ما آدمهاست. چنانچه زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد به نوعی شامل استمرار آگاهی من ( و حس هویت مرتبط با آگاهی) خواهد بود. بنابراین اگر آگاهی من تنها ناشی از فعالیت مغزی باشد زندگی پس از مرگ ناممکن میشود. آگاهی من همراه مغزم میمیرد و این به معنای پایان من است. بسیاری از دانشمندان قویا بر این باورند که آگاهی محصول مغز است اما این فقط یک فرضیه است که مدرک آشکاری هم ندارد. به رغم سالیان طولانی پژوهش فشرده دانشمندان هنوز توضیحی قابل اتکا برای این مطلب ندارند که آگاهی محصول مغز است.
یا حتی درباره این که کدام بخش مغز ( یا کدام نوع از فعالیت مغزی) ممکن است با آگاهی در ارتباط باشد. برخی از فیلسوفان بر این باورند که در واقع نمیتوان آگاهی را بر پایه فعالیت مغزی توضیح داد و برای توضیح آن باید به جای دیگری نگاه انداخت. یک چاره دیگر از طرف دیوید چالمر David Chalmer و دیگران پیشنهاد شده این است که آگاهی ممکن است نیروی اساسی جهان باشد که به صورت بالقوه در همه جا و همه چیز وجود دارد.
فعالیت مغز ممکن است منجر به تولید آگاهی نشود اما مانند آنتن رادیو عمل کند و در واقع گیرنده آن باشد. مادامی که ثابت نشود مغز آگاهی را تولید میکند – و به نظر من بسیار هم غیر محتمل است که چنین باشد- نمیتوانیم با قاطعیت بگوییم با مرگ مغز آگاهی نیز به پایان میرسد. چنانچه این مطلب درست باشد که آگاهی نیرویی بنیادیست – یا از منبعی دیگر به جز مغز سرچشمه میگیرد- پس امکان دارد که به نوعی پس از مرگ جسم ادامه داشته باشد.
تجربه نزدیک به مرگ (NDE)
دومین دلیلی که باعث میشود نسبت به احتمال زندگی پس از مرگ ذهنیت بازی داشته باشم از تجربیات نزدیک به مرگ جان میگیرد. تلاشهای بسیاری وجود دارد تا به لحاظ فیزیکینگر NDE را توضیح دهد اما هیچ کدام از آنها قانع کننده نیست. حتی بسیاری از افراد شکاک نیز اعتراف میکنند که توضیح این مطلب از طریق نتایج کم اکسیژنی مغز، فعالیت مغزی ناشناخته، ترشح ناگهانی آندورفین و مطالب مرتبط با DMT کاستیهای فراوانی دارد. تجربه نزدیک به مرگ به خودی خود حاکی از زندگی پس از مرگ نیست. بلکه ممکن است این باشد که استمرار آشکار آگاهی و هویت فردی موقتی است. اما حاکی از آن است که ارتباط ساده و مستقیمی نیز میان آگاهی و مغز وجود ندارد.
این تجربیات پیشنهاد میکنند که به دنبال ایست فعالیت مغزی آگاهی شاید ادامه یابد- دست کم برای یک دوره زمانی. از سویی دیگر در NDE شایع است که افراد با بستگان خود که فوت کردهاند روبرو میشوند. در برخی موارد آنها حتی با بستگانی ملاقات میکنند که حتی نمیدانستند که از این دنیا رفتهاند- اعضای خانواده که هیچ ارتباطی با هم نداشتند یا به تازگی درگذشتهاند. آشکار است که این مطلب به عنوان مدرکی مستقیم برای زندگی پس از مرگ دیده نمیشود.
فراتر از ماتریالیسم (مادهگرایی)
سومین دلیل من تا اندازهای مبهم است. این دیدگاهی فیلسوفانه است که نمیتوانیم از زندگی پس از مرگ مطمئن باشیم چرا که ما جانوری هستیم که ادارک و آگاهیمان از واقعیت محدود است. گاهی ما دوست داریم باور کنیم که توانایی درک هر چیزی را داریم و روزی می رسد که برای همه پدیدهها توضیحی خواهیم یافت. این باور بر پایه این فرضیه استوار است که ما از جهان پیرامونمان آگاهیم و چیزی فراتر از حضور آگاهی درک ما از واقعیت وجود ندارد. اما آگاهی ما محدود است همانطور که آگاهی یک حشره یا گوسفند محدودیت دارد. میبایست پدیدهها، نیروها، انرژیها و قوانین طبیعی فراتر از آگاهی ما وجود داشته باشند.
بسیار محتمل است که مفهوم مادهگرایی که ماده را تنها واقعیت موجود میداند (و زندگی و آگاهی را نیز صرفا نتیجه واکنشهای شیمیایی در فرایندهای بیولوژیکی میبیند) معتبر باشد. ما به طور کامل از پدیدههای زندگی، مرگ و آگاهی آگاه نیستیم – و احتمالا نمیتوانیم باشیم- و بنابراین نمیتوانیم بگوییم که آگاهی با مرگ جسمی به خط پایان میرسد.
این گونه است که من بر این باور نیستم که ایست کارکرد زیست شناختی جسممان به معنای پایان آگاهی است و در نتیجه فکر میکنم باید درهای ذهنمان را به روی امکان استمرار آگاهی باز نگه داریم.

مترجم
ثریا مرعشی