
دو تا از سمیترین الگوهای روابط
الگوهای مزمن ویرانگر و تکرارشونده رفتاری متداولترین چیزهایی هستند که مشاوران سلامت روابط در حوزه روابط ناکارآمد میان دو جنس مخالف با آنها سروکار دارند. این الگوهای رفتار سمی میتواند به سلامت فیزیکی، عاطفی و روانی هر یک از زوجین آسیب برساند. رفتارهای حمایتی آموخته شده در دوران کودکی میتواند روابط میان زوجها را از موازنه خارج سازند. چنین رفتارهایی میتوانند منجر به پایان رابطه یا طلاق شود. دو تا از سمیترین الگوهای تکراری در روابط ناکارآمد توقع/کنارهگیری و وسواس/اجبار تکرار است.
توقع/کنارهگیری
توقع/کنارهگیری پدیدهایست که در آن یک شخص خواهان تغییر در طرف مقابل است در حالی که فرد مقابل تلاش میکند با پایدار نگه داشتن وضع کنونی همچنان در جایگاه قدرت بماند. شخصی که در پی تغییر است آغاز به مطالبهگری میکند. فرد دیگر که بیشتر در جایگاه قدرت سرمایهگذاری کرده است از این خواسته حمایت نمیکند و نقش و درگیریاش را در رابطه کمرنگ میسازد.
پژوهشها نشان میدهد رابطهای که در آن موازنه قدرت وجود ندارد و یک نفر به لحاظ عاطفی یا مالی نسبت به دیگری مستقل است به سویی پیش خواهد رفت که عضو کمقدرتتر همواره توقع بیشتری از عضو قویتر داشته باشد. در بیشتر روابط به طور برجستهای نقش متوقع را زن ایفا میکند و مرد نیز کنارهگیری مینماید. برخی از پژوهشگران این تفاوت در نقشها را توسط تفاوت نقشهای اجتماعی در زن و مرد توجیه میکنند. میتوان این گونه گفت که زنان معمولاً به دنبال وابستگی هستند، خود را بیشتر ابراز میکنند و سرانجام ترس از کنارگذاشتهشدن دارند. از سویی دیگر مردان مستقلتر هستند و از غرق شدن در یک رابطه واهمه دارند. در الگوی توقع/کناره گیری تفاوت شخصیتها نیز احتمالاً نقشهای ایفا شده را توجیه مینماید.
اشخاصی که به لحاظ عاطفی به خود مطمئنند و به گونهای امن وابستگی دارند بر این باور هستند که موجوداتی ارزشمندند و بنابراین درگیر الگوی توقع/کناره گیری نمیشوند. این در حالیست که افرادی با مسائل وابستگی ناشی از تجربیات کودکی معمولاً درگیر چنین الگویی میشوند.
مباحث مربوط به امور زناشویی مانند صمیمیت، ارتباط گرفتن، تعهد، عادات وسرانجام شخصیت، محرک الگوی توقع/کناره گیریست. مسائل دیگر نظیر کار، فرزند، پول و ارتباطهای دیگر این چرخه را به کار نمیاندازد. از طرفی درستنمایی در تظاهر چنین الگویی با افسردگی یکی از زوجها افزایش مییابد. همه این متغیرها میتوانند ضربهای برای آغاز ماجرا باشند. آنچه که ممکن است دلیلی پیش پاافتاده و موجه برای آغاز یه بحث باشد به سرعت میتواند الگوی توقع/کنارهگیری را به وجود آورد.
هر چه طرف کنارهگیر بیشتر کنارهگیری کند، طرف متوقع بیشتر پیشروی میکند. به این ترتیب ناکامی طرف متوقع افزایش خواهد یافت و آنها را وامیدارد تا هر خطا و کاستی را به سمت فرد کنارهگیر پرتاب کنند که این کار نیز به نوبه خود سبب کنارهگیری بیشتر آنها میشود. به عبارت دیگر هر چه توقع افزایش یابد کنارهگیری نیز افزایش خواهد یافت.
این الگوی سمی بسیاری از پژوهشگران را به این نتیجه رسانده است که آن را به عنوان پیشبینیکنندهای نیرومند برای نارضایتی زناشویی و طلاق در نظر بگیرند. نتایج چنین الگویی فقط زوجها را درگیر نمیسازد، بلکه میزان بروز افسردگی، سوءاستفاده فیزیکی و نشانههای سلامت روانی در کودکان حاضر در این الگو نیز به میزان قابل ملاحظهای افزایش مییابد. کلید اصلی در شکستن چرخه توقع/کنارهگیری آگاهی از آن در رابطه میان افراد است. یاری جستن از درمانگر نیز به کمک افراد درگیر در این الگو میآید تا سرانجام از این الگوی سمی رهایی یابند.
رویکردهای رهایی از آسیبهای کودکی در روابط بزرگسالی: اجبار تکرار
اجبار تکرار الگوی سمی و آزاردهنده دیگریست که روابط را تا نقطه شکست و جدایی میکشاند. اجبار تکرار مکانیسم دفاعی عصبیست تا فرد را وادارد خاطرات کودکیش را دوباره تکرار کند و عمدتاً روابط مشکلدار والدینی با جنس مخالف فرد را بازآفرینی میکند. وقتی که کودک روابط والدینی زودهنگامی را تجربه میکند که سرشار از نادیده گرفتن ، سوء استفاده، ترک یا طرد شدن، ناکامی یا ناامیدی شدید باشد به لحاظ روانشناختی در جایگاه دشواری قرار میگیرد.
برای باززیستی و جان به در بردن از این جایگاه دشوار، کودک مجبور میگردد تا واقعیت شرایطش را انکار نماید، که این شرایط مستلزم تجربه عواطفی نیرومند مانند خشم/عصبانیت، افسردگی و ناامیدیست. برای چیره شدن بر چنین عواطف نیرومندی و بر جا ماندن در جایگاه انکار، کودکان به امیدی واهی میآویزند مبنی بر اینکه اگر به اندازه کافی خوب و باهوش باشند سرانجام پدر و مادر مشکلدارشان آنها را به گونهای نامشروط دوست خواهند داشت.
این کودکان به اشتباه بر این باورند که مشکل اصلی خود آنها هستند و بنابراین تصور میکنند این قدرت را دارند تا با تبدیل شدن به فردی قابل پذیرشتر برای پدر و مادرشان میتوانند شرایط را بهبود بخشند. اگر چه آنها بارها و بارها ناامیدانه میکوشند تا روابط را اصلاح کنند، نمیتوانند و درک نمیکنند که مشکل اصلی در واقع پدر و مادرشان هستند نه آنها. این کودکان زخمی در همه دوران کودکی و بزرگسالیشان برای پرهیز از سقوط در ناامیدی همچنان امیدوار باقی میمانند.
هنگامی که یک بزرگسال –فرد زخمخورده- مانند بسیاری از بزرگسالان دیگر به جنس مخالف ( همجنس با پدر و مادر مشکلدارش) بر میخورد که به طریقی ( روانشناختی یا فیزیکی ) مشابه والدینش است جذابیتی غیرطبیعی و غیرمتعارف برایش به وجود میآید. در این نقطه، کودک درون فراخوانده میشود و برای شخصی مشابه پدر و مادرش به گونهای ناخودآگاه انتخابی فراهم میآورد. تصمیمگیری در ناخودآگاه شکل میگیرد و به همین دلیل است که اجبار تکرار نوعی روانرنجوریست.
به عنوان یک بزرگسال، کودک درون که زخمی، طرد یا ترکشده همچنان برای بدست آوردن عشق پدر یا مادرش پافشاری میکند. او برای اینکه نتایج آن رابطه را دگرگون سازد نیروی درونی رابطه کودکیش با والدینش را بازآفرینی میکند. کودک درون هنوز این امید را دارد که این بار اوضاع متفاوت خواهد بود و او میتواند اوضاع را سروسامان دهد. در حالی که بخش بالغ بزرگسال در فرد آسیبدیده میداند که تغییر بسیار نامحمتل است، کودک درون آسیبدیده پیوسته میکوشد اوضاع را درست کند، همانطور که از کودکی مشغول به این کار بودهاند.
این چرخه معیوب همچنان به کار خود و در نتیجه این اختلال ادامه میدهد و آن را تکرار میکند به این امید که روزی تغییری حاصل خواهد شد. نتیجه آن نیز شکستی گریزناپذیرست که منجر به تقویت احساس ناکافی بودن، بیارزشی و دوستداشتنی نبودن فرد است. این الگوی سمی اجبار تکرار میتواند شفا یابد اما تنها در این صورت که فرد آسیبدیده مشتاق پذیرش حقایق آسیبزای ناشی از سوءاستفاده از دوران کودکیش باشد، مکانیسمهای دفاعی را رها سازد و به دنبال آن پدر و مادرش را ببخشد.
پس از اینکه واقعیت کودکیشان به گونهای آگاهانه پذیرفته میشود اجبار برای تکرار آنچه بر آنها گذشته قدرتش را از دست میدهد و فرد آسیبدیده از این چرخه آزاد میشود. امروزه دو الگوی توقع/کنارهگیری و اجبارتکرار سمیترین الگوها در روابط هستند. خبر خوش این که با فهم نیروی درونی این الگوها هر یک از ما میتوانیم رابطهای را آغاز نمایید که در جاده شفا و یکپارچگی امتداد داشته باشد.

مترجم
ثریا مرعشی